اقا زاده

مهر یه چیزیه مهربونی یه چیز دیگه عشق یه چیزیه عاشق شدن یه چیز دیگه قلب و دل یه چیزیه اما توی قلب تو جا شدن یه چیز دیگه   ولنتاین مبارک اینم دوتا از سه تا عشقام که از گذاشتن عکس عشق سوم معذورم ...

نقش بوسه ابجی مهدیه بر گونه های اقازاده ...

 نه ماه گذشت نه ماهی که انگار همین دیروز بود که با چشای نازت زل زدی تو چشام و انگار تو هم فهمیده بودی که چقدر به انتظارت بودم وچقد به وجودت نیاز داشتم     بله با به دنیا اومدنت زندگی را برام معنایی دیگر کردی       ...

این عکس اقا مصطفی با مهدیه ست به یاد ایام خوش گذشته خانواده اقا مصطفی تازگیا به وب پسرکم سر میزنن گفتم این عکسو بزارم تا بدونن به یادشون هستیم   ...

        و اینم شیرینی که این هفته با نان میکادو درستیدم           ...

 علیرضای من این روزا خیلی شیطون شده خدا بهمون رحم کنه  ماشالله اصلا یه لحظه اروم قرار نداره تازگیا یاد گرفته میتونه مبل و دیوارو بگیره بلند شه و کار ما شده فقط مراقبت از او تا یه وقت سر وکله اش نخوره به در و دیوار  خیلی هم در دری شده جرات نداریم در هالو باز کنیم که میخواد بره بیرون و تا میبندیم میزنه زیر گریه خوابش نسبت به قبلا بهتر شده  شبا ساعت 10 یا 11 میخوابه و معمولا 8 تا 9 هم بیدار میشه ایندفعه اومدیم زدیم تو تریپ پیتزا چند وقتی بود هوس پیتزا  کرده بودیم اما هی امروز فردا میکردیم تا اینکه بلاخره دیشب درستیدم       ...

  ...

...

  جمعه چهار ماه پسرک بود و عموعلی مهمانمان بود ونهار را برداشتیم و زدیم به دل بیابون  خیلی خوش گذشت و اینم عکس چهارماهگیش ...

  بلاخره علیرضا در سه ماه و بیست و چهار روزگی برای اولین بار غلط زد و رفت رو شکم اما داستان این چند روز از چند روز قبل عزیز دلمون سعی میکرد بغلته بیشتر اوقات که داشتم پوشکش میکرد نمیزاشت وهی به پهلو میشد و به  زور پوشکش میکردم و ابجی مهدیه ش هم میخواست یه زور هر طوری شده ببرش به پهلو  و بهش اموزش تصویری میداد تا اینکه تقریبا دوساعت پیش من که مثل کزت در حال کلفتی بودم در اشپزخانه مهدیه مثل فرفره اومد و بال بال میزد  و خوشحال بود گفت مامانی داداشی رفت به شکم  من هم نه گذاشتم نه برداشتم و گفتم بدو برو تو ماشین و دوربینو بیار تا عکس بندازیم و خودم رفتم و قربون صدقه پسره تنبل شدم که بلاخره همت کرد و...